معنای ایمان بدان جهت برای متکلمان و فیلسوفان و عارفان مسلمان اهمیت اساسی داشت که در قرآن مجید همه‌ی خواسته های خدا از انسان بر محور ایمان آوردن انسان دور می‌زند. در صدها آیه‌ی قرآن با تعبیرهای مؤکد و گوناگون از مخاطبان خواسته شده با «ایمان آوردن» به نجات خود بپردازند. در قرآن مجید چنین آمده که انسان در این عالم، دروضعیتی نامطلوب و منتهی به تباهی و نافرجامی، گرفتاری در زندان هواها و اوهام نفس و کوتاه‌دستی از نعمتها و لذتهای ناب و محرومیت از زندگی ابدی به سر می‌برد و نجات وی از این وضعیت رنج‌آور وحرمان‌انگیز با ایمان میسراست: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. وَالْعَصْرِ. إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ)

بنابراین تصویر که از سرنوشت انسان در قرآن وجود دارد، طبیعی بود که پس از پیدایش فضای مناسب برای مباحث دینی در میان مسلمانان، بحث درباره‌‌ی حقیقت ایمان در زمره‌ی نخستین مباحث دینی متکلمان اسلام قرار گیرد...

عرفای اسلام از «ایمان» به گونه‌‌ای کاملاً متفاوت بامتکلمان سخن گفته اند. درنظر آنان جوهرایمان نه «شهادت دادن» است و نه «عمل به تکلیف» ونه «معرفت فلسفی»‌. آنان می‌گویند‌: جوهر ایمان عبارت است از «اقبال آوردن به خداوند و اعراض نمودن از همه‌ی اغیار».

این اقبال عبارت است از گونه‌‌ای جهت گیری وجودی که سراسر هستی آدمی رافرا می‌گیرد و زیستن جدیدی را برای وی به ارمغان می‌آورد.

رویارویی مجذوبانه با خداوند 

ایمان دراین تعریف که من عرض می‌کنم عقیده نیست. مثلاً عقیده به این که جهان خداوندی دارد. ایمان یقین نیست‌. ایمان علم وفلسفه هم نیست‌. پس ایمان چیست؟ ایمان یک «عمل کردن» است‌. جوهر و اساس این عمل کردن این است که انسان با مجذوب خداوند شدن خود محدودش را در مقابل خداوند از دست می‌دهد، تا به خود واقعی‌، آن خودی که باید باشد برسد. ایمان با عنصر «اعتماد»‌، «عشق»‌، «احساس امنیت» و«امید» همراه است‌. رویارویی مجذوبانه‌ی انسان با خداونداست. در ایمان‌، دو شخص که یکی محدود و دیگری مطلق است با هم رویارو می‌شوند. بدین گونه ایمان پویایی عمیق وجود آدمی است‌. چگونه یک کودک خود را در آغوش مادر از دست می‌دهد. موقعی که کودک در آغوش مادر خود را ازدست می‌دهد در واقع خودش را به مادر می‌سپرد و با تمام وجود به او اعتماد می‌کند‌. ایمان داشتن چنین وضعیتی است یا این گونه شدن در برابر خداوند است‌. بقیه‌ی امور تظاهرات ایمان است. شکل‌های ایمان است. ایمان این نیست که کسی عقیده داشته باشد که جهان خدایی دارد. این یک عقیده است. عقیده‌ی درست و خوبی هم هست. اما ایمان نیست. این یک عقیده مثل سایرعقاید شما است. ایمان یقین هم نیست. شما ممکن است یقین داشته باشید که جهان خدایی دارد. یقین حالتی است که با القا و تلقین هم می‌توانید آن را در کسی به وجود بیاورید_ چه بسا درمورد یک مسئله‌ی باطل_ یقین یعنی این که انسان به مسئله‌‌ای چنان باورداشته باشد که خلاف آن را ناممکن بداند‌. ایمان‌، دانش هم نیست. ممکن است کسی دانش خداشناسی به این معنی داشته باشدکه یک سلسله گزاره‌ها را کنار هم بگذارد و نتیجه بگیرد که عالم به واجب الوجود منتهی می‌شود. این دانش‌، ایمان نیست. شما اگرصفات و حالات مؤمنان را مثلاً در قرآن کریم مطالعه کنید می‌بینید که درباره‌ی حالات و وصف‌های مؤمنان چه گفته است و از آن می‌توانید به دست آورید که حقیقت ایمان در قرآن چیست؟ در قرآن گفته نشده است که مؤمنان کسانی هستند که عقیده دارند عالم خدایی دارد اصلاً واژه‌ی عقیده در قرآن نیامده است. شما وقتی حالات مؤمنان را درقرآن بررسی می‌کنید‌، به یک سلسله حالات وجودی برخورد می‌کنید مثلاً مؤمنان کسانی هستند که وقتی حق را می‌بینند و می‌شنوند اشک از چشمانشان سرازیر می‌شود. کسانی هستند که در جهان آیات خدا را می بینند. کسانی هستند که قرآن شفای دردهای آنهاست‌، کسانی هستند که با یاد خدا دلهای آنها آرام می‌گیرد و... [قرآن مجید‌: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ (اسراء:82)‌، الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ(رعد:28)‌، وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ(مائده:83)] 

مؤمن کسی است که از خود بیرون می‌آید تا باخدا زندگی کند. در انجیل شریف این مضمون آمده است که آن کس که خود را می‌خواهد نگاه دارد، خودرا از دست می‌دهد و آن کس که خودرا از دست می‌دهد خود را به دست می‌آورد.[ انجیل متی‌، 39/10‌: «هرکه جان خود را دریابد آن را هلاک سازد و هر که جان خود را به خاطر من هلاک کرد آن راخواهد یافت‌.»] این خودی که هر کدام از ماداریم زندانهای ماست. زندان‌های آن خود واقعی ماست. این خود که از چهار زندان تاریخ‌، جامعه‌، زبان و تن برای ما درست شده مایه‌ی رنج‌های ماست. ایمان به این معنا که بنده تعریف می‌کنم البته تظاهرات اجتماعی دارد‌. انسان مؤمن به این معنا که می‌گویم به سیاست به گونه‌ی دیگر نگاه می‌کند، به روابط انسانی به گونه‌‌ای دیگر نگاه می‌کند و جهان را به گونه‌‌ای دیگر می‌بیند. چنین کسی طالب نظام اجتماعی متناسب با چنین معنی از ایمان هست. مسئله این نیست که مؤمن فقط با درون خود مشغول است و با جامعه و سیاست کار ندارد. این بدفهمی نباید پیش بیاید. نکته‌ی مورد تأکید من این است که ایمان عملی است که از تمام وجود آدمی نشأت می‌گیرد و انسان مؤمن با تمام وجود خود در مسئله‌ی ایمان «درگیر» می‌شود. شما گاهی این تعبیرات را به کار می‌برید که من با تمام وجود از فلان موسیقی لذت بردم. با تمام وجود به فلان مطلب گوش کردم. یک وقت انسان نگاه می‌کند و می‌بیند و یک وقت انسان با تمام وجود به آن چه نگاه می‌کند معطوف می‌شود و همه‌ی وجودش آنجاست.‌... ایمان یک هویت تجدید‌شونده دارد. چیزی نیست که یکدفعه پیداشود و بماند. اگر آن را تجدید نکنیم نیست. مثل عشق ورزیدن و محبت ورزیدن است‌. اینها به اصطلاح روانشناسها و روانکاوها ورزیدنی است‌. ایمان یک امر ورزیدنی است و باید همیشه زنده وپویا بماند... اگرایمان این باشد درداخل هر نظام اجتماعی نمی‌تواند ایمان پویا وجود داشته باشد. چنین ایمانی نمی‌شود تقلیدی باشد. این ایمان به میدان آمدن لازم دارد و به میدان آمدن یک انتخاب است نه یک تقلید. شک منافاتی با ایمان ندارد. ایمان در حالات مختلف قرار می‌گیرد‌. انسان همیشه وجودش در یک حد از گرما نیست‌. انسان مؤمن دچار شک‌، دچار یأس و حالات دیگر می‌شود. اما دوباره سعی می‌کند خودش را بالا آورد. اما آنچه ایمان با آن اصلاً نمی‌سازد تقلید است‌. ایمان و تقلید یک ترکیب و تعبیر متناقض است‌. در ایمان اصلاً نمی‌شود تقلید کرد. یعنی اینکه شما ببینید دیگری چه کارمی کند شما هم آن کار را بکنید صرفاً بر مبنای تبعیت‌. در تقلید‌، اسارت هست. تبعیت و تقلید در مسائل سرنوشت‌ساز آدمی کُشنده‌ی آزادی است.

اگر در یک نظام اجتماعی آنچه این ایمان را ایمان نگه دارد وجود نداشته باشد یعنی نظام و سازمان اجتماعی به گونه‌‌ای سازمان یافته باشد که مانع زندگی و پویایی ایمان شود، چنین نظامی را باید متناسب با زندگی و پویایی ایمان بازسازی کرد. فرهنگی که در آن ایمان به عنوان یک تقلید مطرح می‌شود‌، فرهنگی که در آن خدا به صورت یک شیء یا یک ابرانسان جبار و قهار درآمده و نمی‌توان با او رابطه‌ی «من» و «تو» برقرار کرد‌، این فرهنگ تباه کننده‌ی ایمان است. پس ایمان با هرگونه نظام اجتماعی یا هرگونه فرهنگ نمی‌سازد و کسانی که علاقه‌مند رشد ایمان در یک جامعه هستند باید ببینند نظام جامعه و فرهنگ چگونه است. آیا تجربه‌های ایمانی می‌تواند درآن رشد کند یا نه‌. شکل‌گرایی آفت ایمان است. اگر بخواهیم بدانیم واقعاً در یک جامعه ایمان هست یا نه نباید به ظواهر اعمال آن مردم نگاه کنیم‌. باید بتوانیم در تجربه‌های ایمانی آنها نفوذ کنیم‌، ببینیم این تجربه‌های ایمانی چگونه است. اگر می‌خواهیم آموزش و پرورش دینی برای فرزندان یک جامعه بدهیم نباید درشکل‌گرایی گیر کنیم باید ببینیم چه نوع نظام آموزش و پرورش می‌تواند تجربه‌های دینی کودکان را زنده کند. باید ببینیم فلان کاری که به نام دین می‌کنیم سخنی که به نام دین می‌گوییم یا فلان برنامه‌‌ای که به نام دین درجامعه پیاده می‌کنیم عملاً چه اثری می‌گذارد. باید هشیار این بود که در درون انسانها چه دارد اتفاق می‌افتد وگرنه ظواهر امور را می‌شود به هرشکلی به این طرف و آن طرف کرد. شکل‌گرایی آفت ایمان است. اشکال نه اینکه نباید باشند، اشکال باید درخدمت تجربه‌ها‌، بیانگر‌، نشأت‌گرفته وهماهنگ با آن تجربه‌‌‌ها باشند. اصل تجربه هاست. دعوای همه‌ی عارفان این بوده است‌. غزالی‌ها‌‌، رومی‌ها می‌خواستند این تجربه را زنده کنند وعده‌‌ای که اسیر شکلها بودند به صورتی خشک فقط از قانون و حلال وحرام سخن می‌گفتند و کاری به تجربه‌های مردم نداشتند. اما عرفا توجهشان به جانهای مردم بود و می‌گفتند جانها باید زنده و شکوفا بشود. آن عارفانی که اسرار عبادات نوشتند همین را نوشتند‌. این عبادات اعمالی است که اگر درخدمت آن تجربه های درونی اشخاص باشد ارزش دارد اگر درخدمت آنها نباشد ارزش پیدا نمی‌کند. فتوا دادن‌، تبلیغ دین کردن‌، امر به معروف و نهی ازمنکر و همه‌ی امور دیگر باید در خدمت آن تجربه‌ی دینی قرار گیرد. الهیات باید بیان‌کننده و زنده‌کننده‌ی آن تجربه‌ی دینی گردد. اگرعده‌‌ای در جامعه تصور کنند که ایمان نیز یک کالاست که می‌توان به ضرب تبلیغات مثلاً رادیوتلویزیونی آن را به خورد مردم داد یا یک قانون است که می‌توان با قوه‌ی قهریه آن را اجرا کرد یا یک ایدئولوژی است که می‌توان آن را به نسل جوان یک جامعه القا نمود، یا فقط یک دانش است که در کنار دانش‌های دیگر برای آن نیز باید کتاب نوشت و استاد تربیت کرد سخت اشتباه می‌کنند. ایمان‌، آزادترین و سرنوشت‌سازترین و باحرمت‌ترین انتخاب یک انسان است. هرگونه سخن و عمل که این انتخاب آزاد را تباه کند، حرمت آنرا بشکند، گرچه به نام دین صورت گیرد خیانتی است برضدّ ایمان....

... ایمان بدون آزادی اندیشه و اراده‌ی آدمیان قابل تحقق نیست‌. ایمان در هر حال یک «انتخاب با تمام وجود» است. چنین گوهرلطیف و دیریابی در هرگونه از بستر اجتماعی و سیاسی و در هرگونه از بافت قدرت و وظایف حکومت امکان وجود نمی‌یابد زیرا آزادی اندیشه وآزادی اراده واقعیتی نیست که بتواند در هرگونه بستر و بافت اجتماعی موجود شود.

... نتیجه‌ی این تحلیل این است که منطق ایمان ایجاب می‌کند که مؤمنان طالب ایجاد آن گونه واقعیت سیاسی و اجتماعی وآن گونه از بافت قدرت و وظایف حکومت باشند که در آن بهتر بتوانند آگاهانه و آزاد ایمان ورزند و بهتر بتوانند همه چیز را برای خدا خالص گردانند. چنین جامعه‌‌ای مسلماً یک جامعه‌ی زورمدار و توتالیتر نمی‌تواند باشد.‌..

ما معمولاً در بررسی تحولات اجتماعی هم دچار شکل‌گرایی هستیم چنانکه درتربیت دینی دچارشکل‌گرایی هستیم‌. ما در نظام آموزش و پرورش و حتی در بسیاری از تربیت‌های خانوادگی در شکل‌گرایی(فرمالیسم) گیر کرده‌ایم‌، خیال می‌کنیم مثلاً اگر یک سلسله آیات و روایات یاد بچه‌‌‌ها دهیم یا تاریخ ائمه یادشان دهیم‌، نماز خواندن یادشان دهیم‌، آنها را دینی تربیت کرده‌ایم‌. ما در عالم تجربه‌های درونی کودکان و نوجوانان نفوذ نمی‌کنیم تا ببینیم درآنجا چه می‌گذرد‌. در آنجا از شکوفایی تجربه‌ی دینی و معنوی چیزی هست یا نیست. خیال می‌کنیم دینداری و ایمان یعنی باور و عقیده و عمل متناسب با آن باور و عقیده‌، کار نداریم که این باورها از تجربه‌ی معنوی نشأت می‌گیرد یا نتیجه‌ی تلقینها و تبلیغها و عوامل دیگر است.

[منبع: کتاب ایمان و آزادی‌، محمد مجتهد شبستری‌، با گزینش و تلخیص]

***

ایمان دینی درجایی پدید می‌آید که «خطابی» _ که آن را خطاب خداوند نامیده‌اند _ وجود داشته باشد. تا زمانی که انسان سخنی نشنود یا چیزی خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمی‌کند. جوهره‌ی اصلی ایمان عبارت است از مجذوب شدن یا منعطف شدن یا تعلق خاطر پیداکردن به یک مرکز خطاب کننده‌، به گونه‌‌ای که این تعلق‌، واپسین دلبستگی یا همِّ آدمی را تشکیل دهد. به نظر بنده ایمان مطلوب پیامبر چنین چیزی بوده است‌: مجذوبیت در برابر یک خطاب و منعطف شدن‌، اقبال کردن وگوش سپردن به او‌. این اقبال به گونه‌‌ای است که وجود شخص مؤمن را تسخیر می‌کند و به صورت «همِّ نهایی» آدمی در می‌‌آید(شاید تعبیر همّ از همه‌ی تعبیرها گویاتر باشد). و این ممکن نیست مگردر جایی که خطابی متوجه انسان باشد. خطاب در معنای عام کلمه هر نوع عملی است که از انسان توجه و التفات بطلبد‌. ایمان اسلامی در چنین وضعیتی متولد شده و می‌شود‌. یعنی خطابی رخ می‌دهد و شخص متوجه و مجذوب آن خطاب می‌شود؛ ایمان یعنی همین اهتمام مجذوبانه... عارفان سعی کرده‌اند بیش از هر چیز در تعریف ایمان از واژه‌هایی مانند اقبال به خدا استفاده کنند. مثلاً گفته‌اند ایمان اقبال به خداوند است و نقطه‌ی مقابل ایمان یعنی کفر اعراض از خداوند است. در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که اقبال یا اعراض در چه وضعیتی متصور است. اقبال و اعراض در جایی متصور است که کسی خودش را به منظور جلب توجه مخاطب نشان دهد. اگر کسی خودش را نشان ندهد، نمی‌شود به او اقبال کرد‌. در مفهوم اقبال یا اعراض‌، وجود و حضور کسی که خود را نشان می‌دهد و متعلق اقبال یا اعراض است‌، مفروض است. اگرکسی خودش را به ما نشان دهد، این نوعی خطاب است‌. «به سوی من نگاه کن»‌، هنگامی که این خطاب رخ داد، آن مجذوبیتی که گفتم محقَّق می‌شود و این مجذوبیت و اهتمام مجذوبانه عین ایمان اسلامی است... در باب نسبت ایمان و عمل دینی نیز باید بگویم که عمل دینی در واقع تراوش آن تجربه است‌. کسی که این تجربه را از سر می‌گذراند، خواه ناخواه به گونه‌ی خاصی زندگی می‌کند. کسی که اهتمام مجذوبانه‌‌ای به یک «خطاب» دارد، زندگی‌اش را باآن اهتمام مجذوبانه متناسب می‌کند و در برابر صاحب خطاب عبودیت را پیشه‌ی خود می‌سازد. دراینجاست که عمل دینی پدید می‌آید... شما هر اهتمامی را دنبال کنید آن اهتمام شدید‌تر می‌شود؛ دنبال کردن هر اهتمام با مجموعه‌‌ای ازاعمال امکان‌پذیراست. زیرا این اهتمام‌، به کلیت وجود آدمی مربوط می‌شود و ایمان‌، تجربه‌‌ای است که سراسر وجود آدمی را فرا می‌گیرد و به همین دلیل دراعمال انسان به گونه‌‌ای خود را آشکار می‌کند و با آن اعمال تقویت می‌شود... ایمان ماهیت فلسفی- استدلالی ندارد. ایمان نتیجه‌ی یک سلسله مقدمات فلسفی نیست تا شک آن هم از نوع شک فلسفی باشد. شکی که عارض شخص مؤمن می‌شود، از جنس یأس است؛ نوعی ازدست دادن امید و اعتماد است‌، به همین دلیل اگربخواهیم این شک را از لحاظ روانی مقوله‌بندی کنیم‌، درمقوله‌ی یأس می‌گنجد. مفهومی که در نقطه‌ی مقابل ایمان قرار می‌گیرد، یأس است‌، نه شک فلسفی‌. حقانیت ایمان از سنخ حقانیت فلسفی نیست، بلکه از سنخ حقانیت معنادهی به زندگی است‌. در ایمان‌، خداوند که صاحب آن خطاب است‌، اساس معناهاست.

اما یأسی که ایمان را تهدید می‌کند ممکن است علل و عواملی غیر از نقدهای فلسفی داشته باشد. ممکن است شخص تاجایی بااعتماد پیش برود اما دگرگونی عمیق درخود احساس نکند یا اینکه حادثه‌ی  بسیار تلخی در زندگی‌اش اتفاق بیفتد یا مصیبتی شدید برایش پیش بیاید که از اعتماد به رحمت خداوند خیرخواه مأیوس شود. اما وظیفه‌ی انسان مؤمن است این است که دائماً سعی کند بر این یأس غلبه کند و آن را درنوردد... بنابراین شک در ایمان به معنای یأس است و ممکن است بر مؤمن عارض شود. مؤمن هم باید دائماً با آن مبارزه کند. شک به این معنا با ایمان قابل جمع است. معمولاً انسان گاهی در حالت غلبه‌ی ایمان است‌، گاهی در حالت غلبه‌ی یأس. مهم این است که شخص سعی کند بر یأس خود غلبه کند و به راهش ادامه دهد. این حالتی است که ما ازآن به دغدغه داشتن تعبیر می‌کنیم و بدین ترتیب شخص مؤمن همیشه به یک انتخاب دست می‌زند و علی‌رغم عروض یأس‌، محتوا و متعلق ایمان خود‌، اهتمام خطاب و صاحب خطاب و اعتماد به وی را از نو انتخاب می‌کند. او یک انتخاب‌گر دائمی است که رفتن خود را مرتباً انتخاب می‌کند.

[ منبع: تأملاتی در قرائت انسانی از دین، محمد مجتهد شبستری‌، با گزینش و تلخیص]